از مهسا تا آرمیتا

سرنوشت آرمیتا گراوند و مهسا (ژینا) امینی به طرز غمباری با هم شباهت دارند. سرنوشت اندوهباری که نمایانگر تهاجم بی وقفه جمهوری اسلامی به ابتدایی ترین حقوق زنان، و اعمال انواع تبعیضات جنسیتی همراه با سرکوب و کشتار آنان طی ۴۴ سال گذشته است.

فاجعه ای که برای مهسا امینی در ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ پس از سفر به تهران رخ داد، در ۹ مهر ۱۴۰۲ برای آرمیتا گراوند اتفاق افتاد. مهسا امینی به دلیل عدم رعایت پوشش اسلامی توسط مزدوران گشت ارشاد دستگیر و به بازداشتگاه “پلیس امنیت اخلاقی” خیابان وزرا منتقل شد. مهسا پس از دستگیری و به هنگام انتقال به بازداشتگاه به دلیل شدت ضربات وارده بر سرش در بازداشتگاه وزرا بیهوش شد و پس از آن پیکر نیمه جان او با آمبولانس به بیمارستان کسری تهران منتقل شد.

آرمیتا، دانش آموز ۱۶ ساله نیز، روز یکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲، به همراه دو تن از دوستانش با پوشش اختیاری سوار بر متروی “میدان شهدای تهران” شد. با سوار شدن آرمیتا، زنان مزدور و حجاب بان حاضر در مترو که از پیش متوجه آرمیتا و دوستانش شده بودند، در درون واگن به سروقتشان رفتند. پس از مجادله لفظی حجاب بانان زن با آرمیتا، یک حجاب بان زن آرمیتا را هُل داده که با این اقدام او آرمیتا می افتد و سر او به یک لوله فلزی داخل واگن اصابت می کند. در پی این تهاجم فیزیکی و ضربه وارده بر سر او،ِ آرمیتا بیهوش و پیکر نیمه جان او که دچار “خونریزی مغزی و خونریزی در جمجمه” شده بود از واگن خارج  و پس از بیست دقیقه با آمبولانس به بیمارستان نظامی فجر تهران وابسته به سپاه پاسداران انتقال داده شد.

دستگیری مهسا در ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ و انتشار خبر به کُما رفتن او جامعه را در شوک و ناباوری فرو برد. بر بستر اوضاع انقلابی کشور، به یکباره اعتراضاتی در اطراف بیمارسان جرقه خورد. پیکر نیمه جان مهسا در جدالی سخت با مرگ و زندگی به تقلا افتاد. جدال مهسا با عفریت مرگ اما بیش از سه روز به درازا نکشید و سرانجام مهسای جوانِ ۲۲ ساله در روز جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ در بیمارستان کسری جان سپرد. مرگ مهسا، آنچنان برای جامعه انقلابی ایران دردآورد و تکان دهنده بود که به سرعت سبب ساز جنبشی بزرگ و انقلابی در سراسر کشو شد. جنبشی عظیم و فراگیر که طی ۴ ماه خیزش و قیام و نبردهای خیایانی مستمر شیرازه جمهوری اسلامی را از هم پاشید و رژیم را  تا آستانه سرنگونی پیش برد. نخستین ثمره این جنبش بزرگ و سراسری، که به نام جنبش “زن، زندگی، آزادی” شهرت یافت، کشف حجاب و راه اندازی جشن روسری سوزان در اغلب شهرهای ایران بود. حرکتی بیادماندنی که انبوه زنان و دختران جوان با برداشتن حجاب از سر و سوزاندن آن، نماد ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را به آتش کشیدند. دست آوردی بزرگ که به رغم تهاجمات شبانه روزی جمهوری اسلامی برای بازپس گیری این دستاورد جنبش انقلابی سال گذشته، زنان اما همچنان با روحیه ای دلاورانه و پرداخت هزینه های سنگین حاضر نیستند به عقب و به روزهای پیش از شهریور ۱۴۰۱ بازگردند.

آرمیتا گراوند، نمونه ای از این بیشمار زنان و دختران دلاوری است که طی  یک سال گذشته با در دست گرفتن پرچم جان حجاب از سر برگرفته و با پوشش اختیاری در خیابان و مترو و دیگر اماکن عمومی ظاهر شده اند. آنچه اکنون برای آرمیتای جوان رقم خورده است، عین همان فاجعه ای است که بر سر مهسا امینی آوار شد. درست یک سال و ۱۸ روز پس از بازداشت مهسا امینی و به کُما رفتن او، آرمیتا گراوند نیز با تهاجم مزدوران حجاب بان جمهوری اسلامی و اصابت سر او بر میله واگن بیهوش و به کُما رفت.

در فاجعه رخ داده برای مهسا، حکومت با تمام ابزارهای تبلیغاتی تلاش کرد تا بیهوشی او را نه ناشی از ضربات وارده بر سرش، که به بیماری نداشته او متصل کند. سیاستی که عین آن برای آرمیتا هم در پیش گرفته شد. پس از به کُما رفتن آرمیتا، حاکمیت و رسانه های تبلیغاتی آن با تمام امکانات وارد میدان شدند تا به جامعه بقبولانند که نیروهای حجاب بان کمترین نقشی در وقوع این فاجعه نداشته اند و آرمیتا به دلیل “افت فشار خون” در واگن افتاده و بر اثر اصابت سر او به میله واگن بیهوش شده است.

با اینهمه و به رغم دروغ پراکنی های مشمئز کننده حاکمیت، مجموعه شواهد عینی و گزارش های غیر حکومتی از جمله گزارش روزنامه گاردین با اتکا به گفته های دو شاهد عینی حاضر در واگن، جملگی بر این امر تاکید دارند که آرمیتا پس از درگیری لفظی با حجاب بانان زن جمهوری اسلامی و با هُل دادن او توسط یکی از آنان نقش بر زمین شده و به دلیل اصابت سر او به یک لوله فلزی داخل واگن بیهوش شده است. پیکر نیمه جان آرمیتا که دچار “خونریزی مغزی و خونریزی در جمجمه” شده بود، پس از بیست دقیقه به بیمارستان نظامی فجر تهران وابسته به سپاه پاسداران انتقال داده شد.

از آن روز تا به امروز، جدال سهمگین مرگ و زندگی که برای مهسا امینی تنها سه روز به درازا کشید، برای آرمیتای جوان اما بیش از دو هفته است که همچنان ادامه دارد. جدالی سخت و نفس گیر و نگران کننده که خبرگزاری برنا، وابسته به وزارت ورزش و جوانان جمهوری اسلامی روز چهارشنبه ۱۹ مهر اعلام کرد: “علائم حیاتی نسبتا پایدار آرمیتا گراوند طی چند روز گذشته تغییر یافته و تاحدودی به وخامت گراییده است”.

اگرچه امیدها و آرزوهای تمامی زنان و مردان و توده های تحت ستم ایران همراه با خانواده رنجدیده و نگران آرمیتا دوباره برخاستن آرمیتای جوان است، اما گزارش خبرگزاری برنا و بیخبری محض از وضعیت آرمیتا، همانند کابوسی وحشتناک جامعه و خانواده او را در چنبره بغض و درد و نگرانی فرو برده است. آنچه این روزها بر شانه های زخمی خانواده آرمیتا آوار شده است، بسیار فراتر از بیهوشی آرمیتا و تغییر شرایط پایدار او بر تخت بیمارستان است. در دو هفته گذشته، جمهوری اسلامی با استفاده از تمامی ابزارهای تهدید و ارعاب و فشار و سرکوب، خانواده آرمیتا را در فضای سخت امنیتی احاطه کرده است. در این مدت، آنان را از هرگونه مصاحبه واطلاع رسانی درمورد وضعیت فرزندشان بر حذر داشته اند. بیمارستان یکسره به محاصره نیروهای امنیتی درآمده و خبرنگاران از حضور در بیمارستان و گزارش دهی در مورد وضعیت آرمیتا به شدت منع شده اند.

جمهوری اسلامی با استفاده از تجربه مهسا امینی، تمام ظرفیت دستگاه های دروغپراکنی و تبلیغاتی خود را به کار گرفته تا جامعه را از بروز هرگونه واکنش اعتراضی درخور بر حذر دارد. دستگاه پروپاگاندای حاکمیت، از همان لحظه وقوع فاجعه، همانند آنچه بر مهسا امینی گذشت، همانند آنچه بر سرنشینان هواپیمای اوکراینی رفت، همانند آنچه بر هزاران زندانی سیاسی قتل عام شده در تابستان خونین ۶۷ رفت، سیاست کتمان و دروغ پردازی و جعل خبر را پیشه کرده است. برای محاصره خبری و دور نگه داشتن جامعه از حقایق ماجرا، قبل از هرچیز پیکر بی جان آرمیتا را با آمبولانس از داخل مترو به بیمارستان نظامی فجر- وابسته به سپاه پاسداران – انتقال داد. در گام بعدی، راه ورود خانواده را برای دیدن آرمیتا و کسب هر گونه خبر از وضعیت جسمانی فرزندشان بست. رسانه های رسمی و حکومتی تا سه روز حتی از ذکر نام آرمیتا گراوند خوددرای کردند. نیروهای امنیتی رژیم با تجربه ای که از حضور دو خبرنگار زن روزنامه های شرق و میهن، که اولی وضعیت مهسا را در بیمارستان کسری اطلاع رسانی کرد و دومی، روز خاکسپاری مهسا را در سقز پوشش خبری داد، به محض اینکه خبرنگاری در جلوی بیمارستان فجر ظاهر شد، او را بازداشت کردند. پزشکان معالج آرمیتا، از هرگونه اطلاع رسانی در مورد وضعیت او منع شدند. ملاقات ها قطع و بیمارستان یکسره به محاصره نیروهای امنیتی درآمد. فیلم های داخل مترو تقطیع و بازار دروغ پراکنی مسئولان مترو و شهرداری تهران داغ شد. از همان لحظه انتقال آرمیتا به بیمارستان، فضای امیتی آنچنان تشدید شد که حتی شهین احمدی مادر آرمیتا برای ساعاتی بازداشت شد و سپس با تهدید و ارعاب، این مادر رنجدیده را به مقابل دوربین کشاندند تا با تکرار جملات نیروهای امنیتی بگوید: “فکر کنم دخترم فشارش افتاده… نمی دونم… فکر کنم… گفتند فشارش افتاده، یا خورده زمین بعد سرش به لبه مترو خورده است”.

آنچه گفته شد، جملگی بخشی از صحنه های سناریوی ساخته شده حاکمیت برای کتمان فاجعه مرگباری است که روز ۹ آبان برای آرمیتا رخ داد. آرمیتایی که همچنان به حالت کُما و در وضعیت “ناپایدار” بر تخت بیمارستان نظامی فجر خوابیده است.

وحشت از وقوع جنبشی سراسری، همانند آنچه که بعد از قتل حکومتی مهسا امینی در جامعه اتفاق افتاد، هیأت حاکمه را بر آن داشت تا اینبار با انواع دسیسه چینی و تمهیدات امنیتی ذهنیت جامعه را از فاجعه آوار شده بر آرمیتا و خانواده اش دور نگه دارد و وقوع اینگونه “حوادث” را عادی جلوه دهد. نمونه بارز اینگونه عادی سازی سخنان سخیف و فاشیستی احمد وحیدی، وزیر کشور جمهوری اسلامی است که در روز دوشنبه ۱۷ مهر در حاشیه نشست استانداران در جمع خبرنگاران گفت : “مسئله حادثه ی پیش آمده برای آرمیتا گراوند کاملا روشن و شفاف است. حادثه ای است که امکان دارد هر روز و در هر نقطه ای از کشور رخ دهد”.

احمد وحیدی به صورتی کاملا دقیق و روشن ماهیت آدمکُشی جمهوری اسلامی را  بیان کرده است. در واقع وزیر کشور جمهوری اسلامی اگرچه خواسته است مسئله آرمیتا را به امری عادی در جامعه تقلیل دهد، اما بی آنکه خود بخواهد  به نوعی اذعان کرده است که با بودن جمهوری اسلامی و در پی قوانین تبعیض آمیزی که این رژیم علیه زنان و برای به انقیاد کشاندن آنان وضع می کند، باید به صورت روزانه منتظر فجایعی از این دست باشیم. فجایع مرگباری که تا کنون برای مهسا و آرمیتا رخ داده و معلوم نیست برای چه تعداد از زنان و دختران دیگری هم اتفاق خواهد افتاد. پوشیده نیست با بودن جمهوری اسلامی و استمرار این رژیم ارتجاعی و آدمکُش که ستم بر زنان و اعمال تبعیضات جنسیتی بر زنان را یکی از وظایف پایه ای خود می داند، تهاجم گله های “امر به معروف و نهی از منکر”، یورش “حجاب بانان” سیاه پوش و یکه تازی “پلیس امنیت اخلاقی” رژیم نیز همچنان در جای جای جامعه تداوم خواهد داشت. یورش و تهاجمی که فرجام آن قتل دولتی مهسا امینی، به کُما رفتن آرمیتا گراوند و صدها و هزاران فجایع دیگری از این دست است که باید به صورت “روزانه” در انتظار آن باشیم.

قتل حکومتی مهسا امینی و جنبش بزرگی که پس از فاجعه دردناک در جامعه به وقوع پیوست، اگر چه با دادن هزینه های سنگین به سرنگونی جمهوری اسلامی منجر نشد، با این همه برای زنان و عموم توده های مردم ایران تجربه مبارزاتی بسیار ارزنده ای بود. جنبشی که ناتوانی رژیم را عریان ساخت و امید به انقلاب و سرنگونی حاکمیت را در ذهنیت جامعه بیش از هر زمانی تقویت کرد. لذا، در وضعیت انقلابی کنونی که جامعه آبستن توفان های سهمگین تر از گذشته است، بسیار طبیعی است که جمهوری اسلامی تمام تلاش خود را بر این امر متمرکز سازد تا از وقوع هرگونه اعتراضی در ارتباط با وضعیت آرمیتا گراوند جلوگیری نماید. از اینرو پاک کردن صورت مسئله و روند عادی سازی جنایتی که بر آرمیتا رفته است، بخشی از صحنه های اولیه پیشبرد سناریوی سکوت و فراموشی علیه فاجعه آوارشده بر آرمیتا گراوند است. سناریوی سکوتی که با وقوع جنگ حماس و اسرائیل، زمینه های مادی آن بیشتر فراهم شده تاجاییکه این روزها در پس هیاهوی جنگ حماس و اسرائیل عملا موضوع آرمیتا و وضعیت حیات “ناپایدار” او به مُحاق رفته است.

در طرف دیگر این سیاست رژیم اما زنده نگه داشتن نام ژینا و آرمیتا و ژیناها و آرمیتاهای دیگر بخشی از وظایف روزانه همه نیروهای انقلابی و مدافع حقوق و رهایی زنان از هرگونه ستم و تبعیض و بی عدالتی است. اگر امروز سرنوشت مهسا و آرمیتا به شکل غمباری بهم گره خورده است، بدون شک با تداوم جمهوری اسلامی و استمرار این رژیم فاشیستی چه بسا زنان و دختران جوان دیگری به هم سرنوشتی آنان گرفتار شوند. برای جلوگیری از گرفتار شدن مهساها و آرمیتاهای دیگر، برای رهایی زنان از تبعیضات جنسیتی و رهایی عموم توده های مردم ایران از جور و ستم و تبعیض و استثمار جمهوری اسلامی هیچ راهی بجز سرنگونی انقلابی این رژیم فاسد و تبهکار باقی نمانده است.

جمهوری اسلامی روزهای زوال خود را می گذراند. این واقعیت را شرایط ملتهب و عصیان زدگی جامعه، ناتوانی رژیم، تشدید بحران درونی حاکمیت و ریزش مداوم چهره های شناخته شده رژیم که تا پیش از این مدافع جمهوری اسلامی و حجاب اجباری بودند، به ما می گوید. برای اینکه فاجعه دیگری همانند مهسا و آرمیتا بر ما آوار نشود، برای اینکه زین پس زنان دیگری با ضربات حجاب بانان و گله های مزدور جمهوری اسلامی به کُما نروند و با مرگ دست و پنچه نکنند، باید جمهوری اسلامی را برانداخت و بر ویرانه های آن حکومت شورایی کارگران و زحمتکشان را مستقر ساخت.

 

 

متن کامل نشریه کار شماره ۱۰۴۰  در فرمت پی دی اف:

POST A COMMENT.