دیدگاه‌ها

این شب را نهایتی است

هرگاه به تو که نگاه می‌کنم، می‌بینم تمامیت دلتنگی غربت یک غروب درحفره های چشمانت ته نشین شده است. همانند برگی سبک از شاخه‌های شکسته هراس داری. از روشنایی روز که درچشمت می‌تابد و اعلام می‌کند شب

عظمت غوغای سکوت

صبح جمعه بود. مردم تصمیم گرفته بودند درخانه بمانند. من اما به خاطردیدن فلاکت جمهوری ورشکسته اسلامی بیرون رفتم. درقدم اول باید بگویم که خلوتی خیابان‌ها چشمگیربود. اگر ازگوشه وکناری، کسی

سکوت را بشکنیم

پنجره را باز می‌کنم، پشت دروازه‌های شهر، سکوت مبهمی است. در دیدگاهم کوه باوقار و سربلندی ایستاده است. باد بر سرکوه می‌کوبد. کوه پرصلابت اما پشت باد را به خاک می‌مالد. زیر نور رنگ‌پریده مهتاب، در

خاطرات سربازی

برای دیدن دوست دوران سربازی‌ام، روز پنجشنبه به یکی از شهرها سفر کردم. آقایی از درون کافی‌شاپ متوجه من شد، درحالی‌که چشمان من هم‌روی او افتاده بود، دوست هم‌دوره‌ای سربازی‌ام. با لبخند بزرگی بر

بوته های جوان نسترن

پایت را که ازدربیرون می‌گذاری، معلوم نیست چگونه به خانه برمی‌گردی. شاید دستی، پایی، چشمی را ازدست داده باشی. شاید روی زمین کشیده شده باشی. شاید قراراست سوارماشین مرگ بشوی و اصلا به خانه برنگردی.

آخر خط کجاست؟

دم غروب پرندگان فوج فوج شاخه‌های درختان را رقص کنان ترک می‌کنند. در بیکران آسمان نه چندان آبی چرخ زنان، اوج می‌گیرند، دورمی‌شوند. صدای بال‌هایشان ترنم گوش نوازی است. در آخرین لحظات روز ناپیدا

مسئله بنزین و غارت هرروزه رژیم سرمایه داری مذهبی ایران از سفره کارگران وزحمتکشان؛

واقعیت اینست که حکومت چپاولگران اسلامی قصد دارد بار دیگر بنزین را گران کند. از سال ۹۸ بارها می‌خواست به این عمل دست بزند. موجی می‌فرستاد و چون دامنه موج با صخره مقاومت مردمی مواجه می‌شد، عقب

علیه جنگ و جنگ طلبان متحد گردیم

از ۷ اکتبر یعنی یورش تروریستی وجنایتکارانه ای که توسط حماس وبا دسیسه جمهوری اسلامی برای سیلی زدن به گوش کسانی که باصطلاح صلح داوود را پیش می‌بردند به مردم غیر نظامی اسرائیل شروع شد، تحولی در

نگاهی به گذشته وحال در ایران تحت حاکمیت سرمایه داری مذهبی جمهوری اسلامی ایران

اولین روزها وماه‏های پس از انقلاب توده های ستمدیده ایران علیه حکومت سرمایه داری واستبدادی رژیم سلطنتی شاه را بیاد می‌آورم. قیامی پیروزمند از این نظر که رژیم سلطنتی را برانداخت وقیامی که درتضاد و

دست مردم به بهارنمی رسد

طبیعت به سوی بهارمی شتابد. بی آن که بداند زمستان چه کرد ورفت. بی آن که ازحال وروز مردم سرما زده دریخبندان زندگی چیزی بداند. بی آن که مکث کند. خاک بو بُرد که بهار سررسیده است. این راز را به گوش